جدول جو
جدول جو

معنی راه آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

راه آوردن
(تَ دَ کَ دَ)
آوردن مذهب. آوردن آیین و رسم. طریقه و شیوه ای پیش کشیدن. رسم و سنتی پیشنهاد کردن. سنتی ارائه کردن. شیوه و رسمی پیش گرفتن:
ز هرسو سلاح و سپاه آوریم
به نوی یکی تازه راه آوریم.
فردوسی.
چو از کین و نفرین بپرداخت شاه
بدانش یکی دیگر آورد راه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیه آوردن
تصویر پیه آوردن
کنایه از چاق شدن، انباشته شدن چربی در عضوی از بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراز آوردن
تصویر فراز آوردن
فراهم آوردن، گرد کردن، پیش آوردن، برای مثال نوبهار آمد و آورد گل تازه فراز / می خوش بوی فراز آور و بربط بنواز (منوچهری - ۵۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاب آوردن
تصویر تاب آوردن
طاقت آوردن، بردباری داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یاد آوردن
تصویر یاد آوردن
به خاطر آوردن، به یاد آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راست آوردن
تصویر راست آوردن
راست کردن، درست کردن، رو به راه کردن، سر و سامان دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه آورد
تصویر راه آورد
ره آورد، رهاورد، سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گواه آوردن
تصویر گواه آوردن
شاهد آوردن، دلیل و حجت آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
میوه آوردن درخت، پرورش دادن فرزند، تربیت کردن، میوه دادن، ثمر دادن، برای مثال برانداز بیخی که خار آورد / درختی بپرور که بار آورد (سعدی۱ - ۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراهم آوردن
تصویر فراهم آوردن
گرد آوردن، جمع کردن، آماده کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز آوردن
تصویر باز آوردن
دوباره آوردن، برگرداندن، واپس آوردن، برای مثال شو تا قیامت آید زاری کن / کی رفته را به زاری باز آری؟ (رودکی - ۵۱۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پناه آوردن
تصویر پناه آوردن
پناهیدن، به کسی یا جایی پناهنده شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بَ سَ)
مرکّب از: ب + راه + آوردن، ارشاد کردن. هدایت کردن، راهی غیر راه متعارف خانه که از آنجا نیز آمدوشدکنند. (برهان) (ناظم الاطباء)، رجوع به بربار شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مخفف راه آورده. ره آورد. راه آور. رهاور. (لغت محلی شوشتر). راهواره. کنایه از سوغات که مسافران بیاورند. (رشیدی) (از بهار عجم) (آنندراج) (از ارمغان آصفی) (از ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف). سوغات و هدیه و هر چیز که کسی از جایی بیاید و برای کسی بیارد اگر همه قصیدۀ شعر باشد و بعربی عراضه گویند و بحذف دال هم درست است که راه آور باشد. (برهان). ارمغان و سوغات سفر. (فرهنگ نظام). هدیه ای که مسافران برای احبا هنگام مراجعت آرند و آنرا ارمغان و ارمغانی و ره آورد نیز گویند. بتازیش العراضه خوانند. (شرفنامۀ منیری). عراضه. (منتهی الارب). چیزی که مسافر برای دوستان آرد و آنرا راهواره نیز گویند. (انجمن آرا). عراضی. لهنه. (یادداشت مؤلف) :
چشم بد دور از من و راهم که راه آورد عشق
رهروان را سرمۀ چشم روان آورده ام.
خاقانی.
و صد دینار دیگر بداد و گفت: این از جهت راه آورد شیخ. (اسرار التوحید ص 190). و رجوع به ره آورد و راه آور در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(تُ / تُ رُ تَ)
راه بریدن بسرعت. (بهار عجم) (ارمغان آصفی) (آنندراج). ورجوع به راه خوری و ره خوردن در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ دَ)
راه و رسم کاری پیش گرفتن. روی بکاری آوردن. تصمیم به امری گرفتن. بر کاری خاستن و اراده کردن:
یک امروز رای پلنگ آورید
ز هر سو برانید و جنگ آورید.
فردوسی.
همی بی من آیین و رای آورید
جهان را به نو کدخدای آورید.
فردوسی.
سه روز اندرین جنگ رای آوریم
سخنهای بهتر بجای آوریم.
فردوسی.
سخندان چو رای روان آورد
سخن از زبان ردان آورد.
عنصری.
ز رامش سوی دانش آورد رای
پژوهشگری کرد با رهنمای.
نظامی.
بکوشید کآرد سوی روم رای
فروبسته شد شخص را دست و پای.
نظامی.
بفرمود شه تا چو رای آورند
در آن آب دانش بجای آورند.
نظامی.
دواسبه سوی ظلمت آورد رای.
نظامی.
به آزردن کس نیاورد رای
برون از خط عدل ننهاد پای.
نظامی (از آنندراج).
به زمین بوس شاه رای آورد
شرط تعظیم را بجای آورد.
امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاب آوردن
تصویر تاب آوردن
صبر، صبوری کردن، شکیبا بودن، طاقت آوردن، تحمل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا آوردن
تصویر فرا آوردن
حاصل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاهد آوردن
تصویر شاهد آوردن
مثل زدن، استشهاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حال آوردن
تصویر حال آوردن
ایجاد حال و سرخوشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسه آوردن
تصویر تاسه آوردن
اشتیاق یافتن بشهر و کشور هنگام غربت
فرهنگ لغت هوشیار
پیه گرفتن در آمدن پیه گرد عضوی، 0 نابینا شدن: بعد عمری کامشب آن مه محفل آرای منست پیه اگر چشم رقیب آرد چراغم روشنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناه آوردن
تصویر پناه آوردن
پناهیدن پناه بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روی آوردن
تصویر روی آوردن
متوجه شدن، توجه کردن، رو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ آوردن
تصویر رنگ آوردن
خجل شدن شرمگین گشتن، خشمگین گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحم آوردن
تصویر رحم آوردن
مهربانی کردن دلسوزی کردن شفقت ورزیدن، عفو از جرم و تقصیر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار آوردن
تصویر بار آوردن
میوه دار کردن، بثمر آوردن، نتیجه دادن، ثمر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد آوردن
تصویر باد آوردن
مبتلی به (اذیما) شدن ورم کردن باستسقای لحمی گرفتار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز آوردن
تصویر باز آوردن
دوباره آوردن بر گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای آوردن
تصویر پای آوردن
پایداری کردن مقاومت کردن بر پا ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه آورد
تصویر راه آورد
چیزی که کسی از سفر برای خویشان و دوستان آورد سوغات هدیه نورهان
فرهنگ لغت هوشیار
با خود آوردن کسی یا چیزی را: و سه پسر خالد و بوزنجر و سلطان مهدی که سلیل صلب شاهزاده مشارالیه بودند و هنوز در صغرسن همراه بیاورد
فرهنگ لغت هوشیار
پیش آوردن آوردن، یافتن حاصل کردن، فراهم آوردن گرد کردن جمع کردن: فراز آورد گونه گون سیم و زر، کشانیدن به جایی یا بسوی چیزی، فرود آوردن، پدید آوردن، بالا کشیدن برآوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاب آوردن
تصویر تاب آوردن
تحمل کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از روی آوردن
تصویر روی آوردن
اکاره
فرهنگ واژه فارسی سره