آوردن مذهب. آوردن آیین و رسم. طریقه و شیوه ای پیش کشیدن. رسم و سنتی پیشنهاد کردن. سنتی ارائه کردن. شیوه و رسمی پیش گرفتن: ز هرسو سلاح و سپاه آوریم به نوی یکی تازه راه آوریم. فردوسی. چو از کین و نفرین بپرداخت شاه بدانش یکی دیگر آورد راه. فردوسی
آوردن مذهب. آوردن آیین و رسم. طریقه و شیوه ای پیش کشیدن. رسم و سنتی پیشنهاد کردن. سنتی ارائه کردن. شیوه و رسمی پیش گرفتن: ز هرسو سلاح و سپاه آوریم به نوی یکی تازه راه آوریم. فردوسی. چو از کین و نفرین بپرداخت شاه بدانش یکی دیگر آورد راه. فردوسی
ره آورد، رهاورد، سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد، تحفه، ارمغان، سفته، نورهان، نوراهان، نوارهان، راهواره، بازآورد، عراضه، بلک، لهنه
ره آورد، رهاورد، سوغات، هدیه ای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد، تُحفه، اَرمَغان، سَفته، نورَهان، نَوراهان، نَوارَهان، راهواره، بازآورد، عُراضه، بِلَک، لُهنه
مخفف راه آورده. ره آورد. راه آور. رهاور. (لغت محلی شوشتر). راهواره. کنایه از سوغات که مسافران بیاورند. (رشیدی) (از بهار عجم) (آنندراج) (از ارمغان آصفی) (از ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف). سوغات و هدیه و هر چیز که کسی از جایی بیاید و برای کسی بیارد اگر همه قصیدۀ شعر باشد و بعربی عراضه گویند و بحذف دال هم درست است که راه آور باشد. (برهان). ارمغان و سوغات سفر. (فرهنگ نظام). هدیه ای که مسافران برای احبا هنگام مراجعت آرند و آنرا ارمغان و ارمغانی و ره آورد نیز گویند. بتازیش العراضه خوانند. (شرفنامۀ منیری). عراضه. (منتهی الارب). چیزی که مسافر برای دوستان آرد و آنرا راهواره نیز گویند. (انجمن آرا). عراضی. لهنه. (یادداشت مؤلف) : چشم بد دور از من و راهم که راه آورد عشق رهروان را سرمۀ چشم روان آورده ام. خاقانی. و صد دینار دیگر بداد و گفت: این از جهت راه آورد شیخ. (اسرار التوحید ص 190). و رجوع به ره آورد و راه آور در همین لغت نامه شود
مخفف راه آورده. ره آورد. راه آور. رهاور. (لغت محلی شوشتر). راهواره. کنایه از سوغات که مسافران بیاورند. (رشیدی) (از بهار عجم) (آنندراج) (از ارمغان آصفی) (از ناظم الاطباء) (از لغت محلی شوشتر خطی متعلق بکتاب خانه مؤلف). سوغات و هدیه و هر چیز که کسی از جایی بیاید و برای کسی بیارد اگر همه قصیدۀ شعر باشد و بعربی عراضه گویند و بحذف دال هم درست است که راه آور باشد. (برهان). ارمغان و سوغات سفر. (فرهنگ نظام). هدیه ای که مسافران برای احبا هنگام مراجعت آرند و آنرا ارمغان و ارمغانی و ره آورد نیز گویند. بتازیش العراضه خوانند. (شرفنامۀ منیری). عراضه. (منتهی الارب). چیزی که مسافر برای دوستان آرد و آنرا راهواره نیز گویند. (انجمن آرا). عراضی. لهنه. (یادداشت مؤلف) : چشم بد دور از من و راهم که راه آورد عشق رهروان را سرمۀ چشم روان آورده ام. خاقانی. و صد دینار دیگر بداد و گفت: این از جهت راه آورد شیخ. (اسرار التوحید ص 190). و رجوع به ره آورد و راه آور در همین لغت نامه شود
راه و رسم کاری پیش گرفتن. روی بکاری آوردن. تصمیم به امری گرفتن. بر کاری خاستن و اراده کردن: یک امروز رای پلنگ آورید ز هر سو برانید و جنگ آورید. فردوسی. همی بی من آیین و رای آورید جهان را به نو کدخدای آورید. فردوسی. سه روز اندرین جنگ رای آوریم سخنهای بهتر بجای آوریم. فردوسی. سخندان چو رای روان آورد سخن از زبان ردان آورد. عنصری. ز رامش سوی دانش آورد رای پژوهشگری کرد با رهنمای. نظامی. بکوشید کآرد سوی روم رای فروبسته شد شخص را دست و پای. نظامی. بفرمود شه تا چو رای آورند در آن آب دانش بجای آورند. نظامی. دواسبه سوی ظلمت آورد رای. نظامی. به آزردن کس نیاورد رای برون از خط عدل ننهاد پای. نظامی (از آنندراج). به زمین بوس شاه رای آورد شرط تعظیم را بجای آورد. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
راه و رسم کاری پیش گرفتن. روی بکاری آوردن. تصمیم به امری گرفتن. بر کاری خاستن و اراده کردن: یک امروز رای پلنگ آورید ز هر سو برانید و جنگ آورید. فردوسی. همی بی من آیین و رای آورید جهان را به نو کدخدای آورید. فردوسی. سه روز اندرین جنگ رای آوریم سخنهای بهتر بجای آوریم. فردوسی. سخندان چو رای روان آورد سخن از زبان ردان آورد. عنصری. ز رامش سوی دانش آورد رای پژوهشگری کرد با رهنمای. نظامی. بکوشید کآرَد سوی روم رای فروبسته شد شخص را دست و پای. نظامی. بفرمود شه تا چو رای آورند در آن آب دانش بجای آورند. نظامی. دواسبه سوی ظلمت آورد رای. نظامی. به آزردن کس نیاورد رای برون از خط عدل ننهاد پای. نظامی (از آنندراج). به زمین بوس شاه رای آورد شرط تعظیم را بجای آورد. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج)
پیش آوردن آوردن، یافتن حاصل کردن، فراهم آوردن گرد کردن جمع کردن: فراز آورد گونه گون سیم و زر، کشانیدن به جایی یا بسوی چیزی، فرود آوردن، پدید آوردن، بالا کشیدن برآوردن
پیش آوردن آوردن، یافتن حاصل کردن، فراهم آوردن گرد کردن جمع کردن: فراز آورد گونه گون سیم و زر، کشانیدن به جایی یا بسوی چیزی، فرود آوردن، پدید آوردن، بالا کشیدن برآوردن